کد مطلب:224174 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

کتمان سر
مأمون كه به خانه رفت و مرا طلبید گفت تو را به خدا سوگند آن چه غیر از این كارها كه دیدم اگر ابوالحسن به تو خبری دیگر داده بگو - گفتم همه این اعمال را به من خبر داده و خبر انار و انگور را هم قبلا به من فرمود.



[ صفحه 125]



مأمون این سخن بشنید و رنگش متغیر شد - سرخ و زرد و سیاه و سفید می شد و ناگاه صیحه ای زد و غش كرد روی زمین افتاد و در حال بیهوشی می گفت «وای بر مأمون از خدا - وای بر مأمون از رسول خدا - وای بر مأمون از علی مرتضی وای بر مأمون از فاطمه زهرا وای بر مأمون از حسن مجتبی وای بر مأمون از حسین شهید كربلا وای بر مأمون از حضرت زین العابدین وای بر مأمون از امام محمد باقر وای بر مأمون از امام جعفر صادق وای بر مأمون از امام موسی كاظم وای بر مأمون از امام به حق علی بن موسی الرضا - به خدا قسم این است زیان كاری های هویدا در حال بیهوشی مكرر این سخنان می گفت و گریه می كرد و فریاد می زد من از مشاهده احوال او ترسیدم و گوشه خانه خزیدم - چون به هوش آمد صدا كرد رفتم نزد مأمون گفت به خدا سوگند كه تو و جمیع اهل آسمان و زمین نزد من از آن حضرت عزیزتر نیستند اگر بشنوم كه یك كلمه ای از این سخنان را جائی ذكر كرده ای تو را به قتل می رسانم من هم گفتم اگر كلمه ای از این مطالب جائی نقل كردم خونم بر شما حلال عهد و پیمان را از من گرفت و سوگندهای عظیم به من داد كه به كسی اظهار نكنم چون خواستم بیرون روم دست بر پشت دست زد گفت:

یستخفون من الناس و لا یستخفون من الله و هو معهم اذیبیتون مالا یرضی من القول و كان الله بما یعملون محیطا [1] .

در روایت ابوالصلت است كه پس از این جریان مأمون ابوالصلت را خواست و در خلوت به او گفت این دعا كه ابوالحسن به تو تعلیم كرده به من بگو - ابوالصلت آن را فراموش كرده بود گفت از نظرم رفته مأمون گفت باید حتما به من بگوئی از خلیفه اصرار و از ابوالصلت انكار به راستی زیرا راستی فراموش كرده بود بالنتیجه مأمون او را تا یك سال به زندان انداخت تا آن چه از حضرت فرا گرفته به مأمون بگوید كار ابوالصلت در زندان سخت شد به حضرت جواد الائمه متوسل شد یك شب جوانی آمد زنجیر از پای او باز كرد و دست او را گرفت از میان زندانبابان بیرون برد عرض كرد مرا می بینند فرمود هیچ كسی تو را نخواهد دید - ما بیرون رفتیم و هیچ كس مرا ندید - مأمون هم در بغداد رفته بود [2] .


[1] عيون اخبار الرضا باب 64 ص 359.

[2] عيون اخبار الرضا ص 355.